جدول جو
جدول جو

معنی کرم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

کرم کردن(رِ یَ تَ)
مرحمت کردن. از روی لطف و مهربانی دادن. (ناظم الاطباء ذیل کرم کن). لطف کردن. مهربانی کردن:
گفت کرم کن که پشیمان شدیم
کافر بودیم و مسلمان شدیم.
نظامی.
خدای را چه توان گفت شکر و فضل و کرم
بدین کرم که دگر باره کرد بر عالم.
سعدی.
کرم کن چنان کت برآید ز دست
جهانبان در خیر بر کس نبست.
سعدی (بوستان).
کرم کن که فردا که دیوان نهند
منازل بمقدار احسان دهند.
سعدی (بوستان).
منعم که نظر به حال درویش کند
چندانکه طمع کند کرم بیش کند.
سعدی.
ز دلبرم که رساند نوازش قلمی
کجاست پیک صبا گر همی کند کرمی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
کرم کردن
مرحمت کردن، از روی لطف و مهربانی دادن
تصویری از کرم کردن
تصویر کرم کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
کوبیدن چیزی، کنایه از رام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جرم کردن
تصویر جرم کردن
گناه و تقصیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتم کردن
تصویر کتم کردن
ملتبس کردن، کتمان کردن، مکتوم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کری کردن
تصویر کری کردن
کرا کردن: (گو بیایید و ببینید این شریف ایام را تا کند هرگز شما را شاعری کردن کری ک) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرا کردن
تصویر کرا کردن
ارزش داشتن، نفع داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
حرارت دادن گرما دادن، شتاب کردن تعجیل کردن، تند راندن سریع راندن: ... اسب از دنبال او گرم کرد و او را بکمند گرفت، بقهر و غضب درآمدن تحریک کردن: چه باید خویشتن را گرم کردن ک مرا در روی خود بیشرم کردن ک (نظامی)، حریص ساختن، یا آبی گرم کردن با کسی با او جماع کردن، یا جایی گرم کردن، ساکن شدن در جایی. یا چشم گرم کردن، اندکی گفتن، یکدیگر را سیر نگاه کردن: زمانی بهم چشم کردند گرم از آن پس گرفتند رو نرم نرم. یا گرم کردن دل کسی را. با او دوستی کردن مهرورزیدن، تشویق کردن، یا گرم کردن دیگ. دیگ را بر روی آتش نهادن و حرارت دادن، ته مانده خوراکی را که در دیگ مانده بر آتش نهادن تا گرم گردد. یا گرم کردن سر کسی را. او را مشغول داشتن سرگرم کردن: اگر تو بچه ای در دامانش گذاشته و سرش را گرم کرده بودی از همه این ناراحتیهالله آسوده بودی. یا گرم کردن مجلس. رونق دادن آن مجلس آرایی کردن: خیلی مایل بودند که آبجی خانم پای منبر آنها بوده باشد تا مجلس را از گریه ناله و شیون خودش گرم بکند. یا گرم کردن معرکه. رونق دادن بمعرکه بوسیله نقل داستهانهای شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
نرم ساختن، یانرم کردن شکم. شکم را روان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
هرم کردن زمین. تسطیح آن برای اینکه آب رو شود یعنی قسمتهای مختلف آن آبیاری تواندشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
((نَ کَ دَ))
آرام کردن، کوبیدن، له کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرا کردن
تصویر کرا کردن
((کِ کَ دَ))
کرایه کردن، ارزیدن، اهمیت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کره کردن
تصویر کره کردن
((کُ رِّ. کَ دَ))
کنایه از زیاد شدن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورم کردن
تصویر ورم کردن
آماسیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گرم کردن
تصویر گرم کردن
Warm, Heat
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ورم کردن
تصویر ورم کردن
Swell
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
Soften
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ورم کردن
تصویر ورم کردن
опухать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ورم کردن
تصویر ورم کردن
anschwellen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ورم کردن
تصویر ورم کردن
zwellen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
verzachten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
пом'якшувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ورم کردن
تصویر ورم کردن
набрякати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گرم کردن
تصویر گرم کردن
нагрівати , зігрівати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
смягчать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گرم کردن
تصویر گرم کردن
aquecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گرم کردن
تصویر گرم کردن
нагревать , согревать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ورم کردن
تصویر ورم کردن
puchnąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
zmiękczyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گرم کردن
تصویر گرم کردن
podgrzewać, ogrzewać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گرم کردن
تصویر گرم کردن
erhitzen, erwärmen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ورم کردن
تصویر ورم کردن
hincharse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
amolecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ورم کردن
تصویر ورم کردن
inchar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
erweichen
دیکشنری فارسی به آلمانی